ادامه مطلب شعر عاشقانه متن عاشقانه عکس عاشقانه امشب كسی به سیب دلم ناخنك زده است! این غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه! قصدم گلایه نیست، خودت جای من، ببین امروز هم گذشت و دلت میهمان نشد هرشب من -آن غریبه كه باور نمی كند دارد به باد می سپرد این پیام را: مژگان عباسلو بزار پر بکشم داد بزنم دور از این هیاهو دلم کویر می خواهد و تنهایی و سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند. نه دیوار، نه در، نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم، نه پایی که در نوردد مرزهایم، نه قلبی که بشکند سکوتم، نه ذهنی که سنگینم کند از حرف، نه روحی که آویزانم شود. من باشم و تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست ! ذوب می شود یخ احساسم با تو می توان آسود در انتهای راهی که به بن بست رسیده است و بالا رفت از دیوار روزمرگی ها و نترسید از آنچه پشت دیوار است کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست بازگشتن آرامم نمی کند حتا به شعر راه رفتن آرامم نمیکند که نخواست همگامم باشد آن دیگری اما چه بگویم وقتی زخمها در شعرم متولد میشوند و اندامم در کلمات آرامش مییابند تار است کلماتی که به آن دلبستهایم سرد است روزهایی که در آن زندگی میکنیم و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم وقتی شقیقه هایم از تحمل زخم های کهنه تیر می کشند مجبور می شوم به دورترین عزیزترینم با بلندترین صدا بیندیشم ... غاری یک نفره ام در طبقه ی دوم آپارتمانی در محله ای شلوغ صبح ها بیرون می زنم از خودم دنبال کوهی که جا برای غاری یک نفره داشته باشد شب ها بر می گردم به خودم آتش روشن می کنم و روی دیواره هایم طرحی می کشم از معشوقه ای که ندارم به روزگار خودم جای گریه می خندم چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال هنوز هم به قراری که بسته ای بندم: که می رسیّ و برای همیشه می مانی و می دهی به نفس های خسته ام جانی به انتهای خودم می رسم به این بن بست همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است همیشه آخر هر اتفاق می بازم برنده باشی اگر،من به باخت می نازم ... نشسته کنج قفس یک پرنده ی زخمی تو حال خسته ی من را چگونه می فهمی؟ پرنده ایّ و قفس را ندیده ای هرگز تو طعم تلخ قفس را چشیده ای هرگز؟ نشسته زیر پرت آسمان...چه خوشبختی همیشه دور و برت آسمان...چه خوشبختی تو از پرنده ی بی بال و پر چه می دانی؟ تو ای پرنده ی پر شور و شر...چه می دانی؟ دوباره سادگی ام کار می دهد دستم نمی شود که از عشقت گذشت،دلبندم! اگر چه سر به هوایی،قرار یادت نیست هنوز هم به قراری که بسته ای بندم هنوز هم که هنوز است حین هر باران تو را برای نفس هام آرزومندم تو سهم عاشقی ام... نه ،نبوده ای هرگز به روزگار خودم جای گریه می خندم وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود باید بگویم اسم دلم ، دل نمیشود دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانهی تو است که عاقل نمیشود تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای از آسمان فاصله نازل نمیشود خط میزنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟ میخواستم رها شوم از عاشقانهها دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود تا نیستی تمام غزلها معلّق اند این شعر مدتیست که کامل نمیشود. کاش می شد که من پروانهء باغ رو یا های تو باشم اگر نمی خواستی بچسبانی ام به کلکسیون آرزوهای ِ دست یافته ات، می شد که تو شهسوار رویاهای من باشی اگر نمی خواستم محبوست کنم، در کاخ توقعات ِ بر نیامده ام می شد که ما تصویر زیبای عشقی بی تمام باشیم بر دیوار ناممکن ها اگر یاد گرفته بودیم عاشقی را
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت بی آنکه بگوییم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهیم داد بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی اینگونه شاید احساسم نمیرد ...... از این که به وبلاگم سری زدین ممنونم . از آقا شروین که در بهتر سازی وبلاگم کمک میکنه تشکر میکنم . از شما دوستای خوبم در خواست میکنم که با نظراتتون به من در بهتر شدن این وبلاگ کمک کنید . باتشکر مدیریت وبلاگ super star Archivesخرداد 1390اسفند 1389 بهمن 1389 دی 1389 آذر 1389 مهر 1389 شهريور 1389 Authorssetareshervin Links
love story LinkDump
دل نوشته Categories |